چرا انسان امروز اینقدر داد از تنهایی میزند, در صورتی که او بیش ازتمام دوران تاریخ زندگی اش از امکانات برخوردار است, همه چیز دارد و اطراف او پر است,ولی چراباز فریادتنهایی سرمی دهد,آیااشکال در بیرون است یا جای دیگری? اگر اشکال در بیرون نباشد پس اشکال در درون ماست, وقتی ارتباط انسان با نیروهای درونیش قطع باشد انسان احساس جدایی می کند و این احساس را به صورت احساس تنهایی تعبیر میکند, اشکال قطع نیروی پیوند دهنده درونی ,بین او ودنیااست,بکار گیری این نیروها به انسان توانایی می دهد,که ثروت اصلی انسان همین نیروهای درونی هستند, که به طور سمبلیک انسان به دنبال ثروت میرود,در همین جدایی واحساس تنهایی است. یکی از این نیروهای درونی عقل است ,عشق است,عدالت و صلح است, آگاهی است ونیروهای بسیاری که هر کدام الماس هایی هستند ,که با بکار گیری آنها جدایی و تنهایی پایان میگیرد,و انسان را به تعادل میرساند, پیوند درون با بیرون,مثلا وقتی چیزی جدید را تجربه میکنیم ,از تجربه جدید آگاهی بدست می آوریم,نیرویی به نام آگاهی از طریق تجربه به کار گرفته می شودو در عین حال عقل هم کار کرد و در عین حال عشق بر ترس پیروز شد واین نیرو هم شروع به کار کرد و یک مرتبه میبینیم که نیروی عظیمی از درون شروع به حرکت کرده,این نیروها در عین کثرت,همه زنجیروار ,به هم وصل هستند و وحدت دارند,و دراین صورت است که این تنهایی و جدایی تمام میشود.
کلمات کلیدی: